اس ام اس عاشقانه
.
.
تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟
برای من تو خدایی دمیده در بشری
تو میرسی و دلم را تلاش بیهوده ست
نمی شود که نبازم ، نمی شود نبری
اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست
که مثل آینه ها صادقانه مینگری
هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام
تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری
برای با تو نشستن اگرچه من هیچم
برای بودن با من تو بهترین نفری
به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک
شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری
تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم
خوشم به بودن با تو ، خوشم به دربدری
“احسان اکابری”
فرستنده : گلبهار
.
.
.
.
من از روزی که دلبستم به چشمان تو میدیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر
به هرکس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر
من از آغاز در خاکم ، نمی از عشق می بینم
مرا میساختند ای کاش ، از آب و گلی دیگر
طوافم لحظه ی دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر
به دنبال کسی جا مانده از پرواز میگردم
مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر
به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر …
فرستنده : سهیل
.
.
.
.
افسوس زندگی جز غم ثمر نداشت
وین روزهای عمر کم پیچ و خم نداشت
دوران کودکی شیرین چون شکر
افسوس کودکی تکرار هم نداشت
دیدیم ناگزیر تلخ است زندگی
گفتند چاره اش در عشق و دوستی ست
گشتیم در پی اش اما اثر نبود
در قلب مردمان جز سنگ حک نبود
این است حکایت یک عمر زندگی
در دل سبوی غم بر تن خمیدگی
اما مسیح وار باید که زنده بود
هر چند مرده است انگار زندگی !
فرستنده : گلبهار
.
.
.
.
نیمی از جانِ مرا بردی ، محبت داشتی
نیمِ باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم به سویم میدوی
دستِ یاری چیست ؟ سودای غنیمت داشتی
خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته ست ، کاش
اندکی در مهربانی نیز همت داشتی
من که خاکستر شدم اما تو هنگام وداع
کاش قدری بر لبانت آه حسرت داشتی !
فرستنده : سهیل
.
.
.
.
هرچند که در کوی تو مسکین و فقیریم
رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم
خاریم و طربناک تر از باد بهاریم
خاکیم و دلاویزتر از بوی عبیریم
از نعره مستانه ما چرخ پر آواست
جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم
از ساغر خونین شفق باده ننوشیم
وز سفره رنگین فلک لقمه نگیریم
بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند
آیینه صبحیم و غباری نپذیریم
ما چشمه نوریم ، بتابیم و بخندیم
ما زنده عشقیم ، نمردیم و نمیریم
همصحبت ما باش که چون اشک سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم
از شوق تو بی تاب تر از باد صباییم
بی روی تو خاموش تر از مرغ اسیریم
آن کیست که مدهوش غزلهای رهی نیست ؟
جز حاسد مسکین که بر او خرده نگیریم …
.
.
نظرات شما عزیزان:
نظرات